جدول جو
جدول جو

معنی ابوبکر باعلوی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوبکر باعلوی
(عَ لَ)
ابوبکر بن عبدالرحمان بن محمد بن شهاب الدین، معروف به باعلوی از فقها بود و در حضرموت بسال 1262 هجری قمری تولد یافت و شهرهای عربستان را سیاحت کرد و سپس به حیدرآباد دکن رفت و در آنجا شهرت یافت و سپس بجاوه و مالایا شد و سرانجام در حیدرآباد درگذشت، حدود 30 کتاب در فقه و اصول و منطق و کیمیا و نجوم و حساب و ادبیات تألیف کرده که از آن جمله است ’ذریعهالناهض’ و ’دیوان شعر’ و ’اقامه الحجه علی ابن حجه’. باعلوی در 1341 هجری قمری وفات یافت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 152)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بو بَ رِ لِ)
ابن قوام بن علی بن قوام بن منصور. یکی از مشایخ صوفیه. مولد او به صفین در سال 854 هجری قمری و در قریۀ بالس واقع میان حلب و رقه میزیست. ملک کامل ایوبی به وی ارادت می ورزید و وی ملک را بجهاد عیسویان تحریص می کرد. وفات او به بالس به سال 658 بود و در 670 جسد او را به دمشق نقل کردند. (از فوات الوفیات)
ابوبکر بن قوام بن منصور بن معلی. از کبار مشایخ متصوفه و اکابر استادان آن سلسله بود که به شهر بالس از بلاد شام مابین رقه و حلب منتسب است و در سال 658 هجری قمری درگذشته است. (ریحانه الادب ج 1 ص 137)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
ابوبکر بن احمد بن ابی بکر عبدالله بن ابی بکر بن علوی بن عبدالله بن علی بن شیخ الامام عبدالله بن علی بن محمد بن علی العروضی بن جعفر الصادق...، کنیتش با علوی است. طریقۀ محمد بن ادریس شافعی را اختیار کرد. در کتاب مشرعه الردی که از مصنفات محمد پسر اوست آمده است: ولادت والدم در سال نهصدونود اتفاق افتاد. و در محضر عبدالرحمان بن شهاب الدین تربیت شد و صحبت گروهی از مشایخ طریقت را درک کرد و اجازۀ خرقه پوشیدن دریافت، چندی بعد حج بجای آورد و چهار سال در مدینه مقیم گشت و در محضرعلما از آنجمله عمرو بن عبدالرحیم و احمد بن علان و شیخ احمدخطیب و شیخ عبدالقادر طبری و شیخ محمد منوفی وشیخ ابوالفتح بن حجر تلمذ کرد. سپس به عدن مسافرت نمود و بعد بر سرزمین خود تریم در سال 1014 هجری قمری بازگشت و تزویج نمود. (از نامۀ دانشوران ج 2 ص 306). زرکلی گوید: ابوبکر بن احمد بن ابی بکر بن عبدالله باعلوی از علماء یمن بود، در تریم بسال 990 هجری قمری متولد شد و در همانجا بسال 1053 هجری قمری در گذشت. از اوست: ’معجم لغوی’ بترتیب ’نهایۀ’ ابن اثیر و ’مجموع فی تاریخ عصره’ که ناتمام است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 151)
لغت نامه دهخدا